کنگره های کنار جامه چون دندانهایی خرد. زینت که بر اطراف جامه کنند چون سلسله ای از دندان موش و به شکل مثلث که زوایای آن به سوی وحشی جامه است. پره هایی خرد که بر حاشیۀ جامه از پارچه بیرون کنند از همان قماش یا قماشی دیگر. (یادداشت مؤلف)
کنگره های کنار جامه چون دندانهایی خرد. زینت که بر اطراف جامه کنند چون سلسله ای از دندان موش و به شکل مثلث که زوایای آن به سوی وحشی جامه است. پره هایی خرد که بر حاشیۀ جامه از پارچه بیرون کنند از همان قماش یا قماشی دیگر. (یادداشت مؤلف)
دندان نمای. که دندان نماید. که دندان نشان دهد، بسیار نمایان و آشکار، چون: بخیۀدندان نما و خندۀ دندان نما. (آنندراج) : تا نزنی خندۀ دندان نمای لب به گه خنده به دندان بخای. نظامی. ، بسیار روشناس و معروف. (ناظم الاطباء) : عقد سخن به خندۀ دندان نما ببند خاکی به فرق شهرت درّ عدن بریز. تأثیر (از آنندراج). ، کنایه از خشمگین و غضبناک است. (از آنندراج) (از برهان). کسی که اظهار قهر و غضب کند. (ناظم الاطباء) : که در خانه آواز یک گربه به که دو غرش شیر دندان نمای. خاقانی. ، کنایه از کسی که اظهار عجز وفروتنی کند. (از آنندراج) (از برهان)
دندان نمای. که دندان نماید. که دندان نشان دهد، بسیار نمایان و آشکار، چون: بخیۀدندان نما و خندۀ دندان نما. (آنندراج) : تا نزنی خندۀ دندان نمای لب به گه خنده به دندان بخای. نظامی. ، بسیار روشناس و معروف. (ناظم الاطباء) : عقد سخن به خندۀ دندان نما ببند خاکی به فرق شهرت درّ عدن بریز. تأثیر (از آنندراج). ، کنایه از خشمگین و غضبناک است. (از آنندراج) (از برهان). کسی که اظهار قهر و غضب کند. (ناظم الاطباء) : که در خانه آواز یک گربه به که دو غرش شیر دندان نمای. خاقانی. ، کنایه از کسی که اظهار عجز وفروتنی کند. (از آنندراج) (از برهان)
دندان خا. خایندۀ دندان از خشم. آنکه دندان غرچه کند از خشم و جز آن. (یادداشت مؤلف) : سرایهاش همه پر ز سرو دیباپوش وثاقهاش همه پر ز شیر دندان خای. فرخی. کمند او ببرد زور پیل گردنکش سنان او بکند چنگ شیر دندان خای. عنصری. زآن نی آتش تنش داغ سگی بر سر شیران دندان خای باد. خاقانی. چرخ دندانخای انگشت به دندان که چرا نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد. خاقانی. چون کنار شمع بینی ساق من دندانه دار ساق من خایید گویی بخت دندان خای من. خاقانی. ، گزنده (سگ). (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چو سگ در کوچه دندان خای باشد براو زن سنگ تا برپای باشد. امیرخسرو (از آنندراج). خون چندین خاندان در گردن کلک من است بر کسی دندان بخاید چشم دندان خای من. شانی تکلو (از آنندراج). ، چیزی ناساز. (آنندراج)
دندان خا. خایندۀ دندان از خشم. آنکه دندان غرچه کند از خشم و جز آن. (یادداشت مؤلف) : سرایهاش همه پر ز سرو دیباپوش وثاقهاش همه پر ز شیر دندان خای. فرخی. کمند او ببرد زور پیل گردنکش سنان او بکند چنگ شیر دندان خای. عنصری. زآن نی آتش تنش داغ سگی بر سر شیران دندان خای باد. خاقانی. چرخ دندانخای انگشت به دندان که چرا نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد. خاقانی. چون کنار شمع بینی ساق من دندانه دار ساق من خایید گویی بخت دندان خای من. خاقانی. ، گزنده (سگ). (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چو سگ در کوچه دندان خای باشد براو زن سنگ تا برپای باشد. امیرخسرو (از آنندراج). خون چندین خاندان در گردن کلک من است بر کسی دندان بخاید چشم دندان خای من. شانی تکلو (از آنندراج). ، چیزی ناساز. (آنندراج)
نقد و یا جنسی را گویند که چون جمعی از فقرا و مساکین را مهمانی و ضیافت کنند بعد از خوردن طعام بدیشان دهند، و این رسم در قدیم متعارف بوده است و آن را مزد دندان هم می گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقدی که به مدعو دادندی پس از طعام. (یادداشت مؤلف) : از پی آن تا دهی هر بار دندان مزدمان میهمانی دوست داری شاد باش ای میزبان. فرخی. علی دندان مزدی بسزا داد رسول را و به خانه بازفرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). خواجه عبدالرزاق حسن به میمند میزبانی کرد.... و دندان مزد بسزا داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 528).... همگان را دندان مزد داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). مرد خندان لب نباشی مرد سندان دل مباش مرد دندان مزد نبوی درد دندان کن مباش. سنایی. به دندان مزداز او خواهم قمیصی اگر اطلس دهد یا خاره یا خز. سوزنی (از آنندراج). خون دل خوردی و من لب را همی خایم که او جان چرا پیشت به دندان مزد در دندان نداشت. مجیر بیلقانی. از بن دندان به دندان مزد تو جان دهم جای دگر مهمان مشو. خاقانی. من این تحفه طرازیدم به دندان مزدشان آری عروس آخر چو هدیه دید دانم پرده بگشاید. خاقانی. مصطفی استاده خوانسالار و رضوان تشت دار هدیه دندان مزد خاص و عام یکسان آمده. خاقانی. نیزۀ چون مارش از بر چرخ شاید نیش او ماهی گردون به دندان مزد دندان آورد. خاقانی. چو بر دندان ما کردی حلالش چه دندان مزد شد با زلف و خالش. نظامی
نقد و یا جنسی را گویند که چون جمعی از فقرا و مساکین را مهمانی و ضیافت کنند بعد از خوردن طعام بدیشان دهند، و این رسم در قدیم متعارف بوده است و آن را مزد دندان هم می گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقدی که به مدعو دادندی پس از طعام. (یادداشت مؤلف) : از پی آن تا دهی هر بار دندان مزدمان میهمانی دوست داری شاد باش ای میزبان. فرخی. علی دندان مزدی بسزا داد رسول را و به خانه بازفرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). خواجه عبدالرزاق حسن به میمند میزبانی کرد.... و دندان مزد بسزا داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 528).... همگان را دندان مزد داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). مرد خندان لب نباشی مرد سندان دل مباش مرد دندان مزد نَبْوی درد دندان کن مباش. سنایی. به دندان مزداز او خواهم قمیصی اگر اطلس دهد یا خاره یا خز. سوزنی (از آنندراج). خون دل خوردی و من لب را همی خایم که او جان چرا پیشت به دندان مزد در دندان نداشت. مجیر بیلقانی. از بن دندان به دندان مزد تو جان دهم جای دگر مهمان مشو. خاقانی. من این تحفه طرازیدم به دندان مزدشان آری عروس آخر چو هدیه دید دانم پرده بگشاید. خاقانی. مصطفی استاده خوانسالار و رضوان تشت دار هدیه دندان مزد خاص و عام یکسان آمده. خاقانی. نیزۀ چون مارش از بر چرخ شاید نیش او ماهی گردون به دندان مزد دندان آورد. خاقانی. چو بر دندان ما کردی حلالش چه دندان مزد شد با زلف و خالش. نظامی